خواستگاری


 - - - خ - - و- - ا - - س - - ت - - گ - - ا - - ر - - - 


پدر: دوست دارم با دختري به انتخاب من ازدواج كني

پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب كنم

پدر: اما دختر مورد نظر من، دختر بيل گيتس است

پسر: آهان اگر اينطور است، قبول است

 

پدر به نزد بيل گيتس مي رود

پدر: جناب بيل! براي دخترت شوهري سراغ دارم

بيل گيتس: اما براي دختر من هنوز خيلي زود است كه ازدواج كند

پدر: اما اين مرد جوان قائم مقام مدير عامل بانك جهاني است

بيل گيتس : اوه، كه اينطور! در اين صورت قبول است

 

بالاخره پدر به ديدار مدير عامل بانك جهاني مي رود

پدر: مرد جواني براي سمت قائم مقام مدير عامل سراغ دارم

مدير عامل: اما من به اندازه كافي معاون دارم

پدر: اما اين مرد جوان، داماد بيل گيتس است

مدير عامل: اوه، اگر اينطور است، باشد و معامله به اين ترتيب انجام مي شود


- - - - - - - - - - - - - - - -


حتي اگر چيزي نداشته باشيد باز هم مي توانيد چيز هايي بدست آوريد.

اما بايد روش مثبتي برگزيني.

هـــــ♥ـــدیه


-
-----

---------

فــردا یه رازه ،

نـــــــ ــــگران نبـاش

دیـــ ـــروز یه خاطره بود حسرتش رو نخور

اما امــــ ـــــــروز. . .

یه هــــــــدیه است ،

قدرش رو بدون

---------

-----

-



خاطره لذت بردن از باران

زندگی دفتری از خاطره هاست ،

یک نفر در دل شب یک نفر در دل خاک ،

یک نفر همدم خوشبختی هاست ،

یک نفر همسفر سختی هاست ،

چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد ،

ما همه همسفریم ...


زندگی سراسر خاطره است ،

خاطره های زیبا،

هم تلخ و هم شیرین!

خاطره های شیرین خُب شیرینن دیگه،

خاطره های تلخ هم میتونن شیرین باشن

اگه با دید زیبا بهشون نگاه بشه!

معمولا لحظات خیلی تلخ و خیلی شیرین تو یاد

و خاطر حَک میشن و ازشون به خاطره یاد می کنیم.

اما میشه از کنارهمین روزمرگی های زندگی هم

خاطره ساخت و ازش لذت برد،


" هرلحظه آبستن خاطره ای ست در خود و در انتظار اراده ما"


خاطره ها لذت های زندگی اند،

لذت بودن با عزیزانمون و کسانی که دوسشون داریم و ازمون دورن،

خاطره که تنها ثبت لحظات خیلی برجسته که نیست.

یه نگاه کوچولو به آسمون، به زمین، به بارون، به اینکه خدا چطور

داره اینهمه مهربونی و رحمتش رو به روی ما میباره !

و هر لحظه ما رو به خودمون یادآوری می کنه

میتونه زیباترین لحظه ای باشه که ازش لذت ببریم...


میخوام اول به خودم تلنگر بزنم که این روزمرگی

داره خودمو از یاد خودم میبره،


من همیشه می گم خدا خیلی مهربون تر و بخشنده تر

از آن چیزیه که ما تصور می کنیم،

خداوند لذت های کوچک و بزرگ زیادی رو برای ما

و در اطرافمون قرار داده ولی با بی توجهی از کنارشون رد میشیم،

http://up.19b.ir/up/19bahman/Pictures/1391/9/18/love_%2851%29.gif


همین بارون زیبای امروز که لطیف ترین و چشم نوازترین

صحنه هستی رو با نهایت هنرمندی نقاشی می کرد

و از جان و دل می بارید...

با خودش روح آسمان رو به زمین هدیه می کنه،

و عشق و پاکی رو به قلب انسانهای ناسی به ودیعه میگذاره !

و با طراوتش روح و جان انسان رو صیقل میده

و جوانه امید و عشق رو در وجودمون سیراب می کنه ...


وقتی به آسمون نگاه می کنم انگار خدا رو از پشت ابرها میبینم

که داره با عشق به ما لبخند میزنه ...

یکم که بهش خیره میشی با یه چشمک میگه آره بنده فراموشت نکردم !

وقتی خدا اینطوری حواسش بهمونه چرا لذت نبریم؟

چرا برا خودمون خاطره ساز نشیم؟

چرا دوس داشتن و عشق رو تجربه نکنیم؟

چرا امروزمون بهتر از دیروزمون نباشه؟


خاطره بازی و خاطره سازی هم به زمان حال زندگی جون میده

و هم لحظات لذتبخشی برا آینده توی ذهنمون save  میکنه!


وقتی لذت لحظه ها رو با کسی که خیلی دوسش داریم قسمت کنیم

لذتش چندین برابر میشه،

عشق و امید در رگ ها جریان پیدا می کنه

و آرامش در زندگی جاری میشه...



بیا به یاری هم قافیه ردیف کنیم

...

که زندگی غزل عاشقانه من و توست



                             ❧خـ ـاطــره


فراموشی

هرموجودی در طبیعت " آنچنان است که باید باشد" و تنها انسان است که هرگز آنچنان که باید باشد نیست.

 

    آدما فراموش کارن

    البته فراموشی یه نعمته مثل بقیه نعمت هایی که خدا به انسان داده،

    و انسان درست ازشون استفاده نمی کنه!

    آدما یادشون میره که تو این دنیا رفتنی هستن

    یادشون رفته که میز و مسند ریاست رو توی این دنیا باید بذارن و برن

    و خودشون رو هم بکُشن امکان نداره بشه اون رو با خودشون

    به دیار باقی ببرن،

    تنها هنری که میتونن بکنن اینه که واسه بازماندگان عزیزشون

    باقی بذارن تا اونا به نسل بعدی تحویل بدن

    و همینطور زنجیره وار تا آخر...

    مواظب باشید یوخ پاره نشه این زنجیر...

    یه چیزی تو مایه های بند عزیز و دست نایافتنیه "پــــ ـ ـ ـ ـ  "

 

    بعضی از این موجودات دوپا تصور میکنن انقد که آنها به دنیا وفادارن

    دنیا هم بهشون وفا میکنه

    نه عزیزان یادتون رفته دنیا محل گذره و بیوفاتراز خودش پیدا نمیکنی.

    رفتیم اون دنیا خدا نمیگه بنده عزیزم تو توی دنیا چندتا کرسی ریاست

    رو کسب کردی؟

    به چند مقام دنیوی دست پیدا کردی؟

    یه جوری به دنیا چسبیدیم انگار خدا گفته معیار سنجش آدما

    شدت چسبیدن آنها به دنیاست!

 

    .

 

    .

 

    .

 

    طوری شده که دروغ گفتن شده راحت تر از آب خوردن

 

    قدیما دروغ پشت سر آدما گفته میشد یکم آدما از تو روی هم

    خجالت میکشیدن نکنه فلانی بفهمه پشت سرش حرفی زده شده

 

    حالا به لطف سایر پیشرفت های انسانیت و بالارفتن کلاس در جامعه

    دروغ های رودر رو گوی سبقت رو ربودن

 

    شرم و خجالت از برملا شدنش رو بذاریم لب کوزه آبش رو بخوریم.

 

    شاید اگر انسانیت هم مارک دار بود خیلی از آدما به تن می کردن...

 

    انقد دشمن های دنیوی و بیگانه را نفی می کنیم

    اما خودمون داریم به دشمن های خدا تبدیل میشیم

 

    کجایید جناب چوپان دروغ گو و پینوکیوی عزیز کجایید آدما یادشون رفته

   آخه تاریخ مصرف حافظشون کم شده

 

    خب دروغگو کم حافظه است...

 

2222222222222222222.jpg

 

    نمیدونم این زمونه است که عوض شده یا آدما؟

 

    ما داریم به کجا میریم؟


                                                          ❧خـ ـاطــره

همچو دریا باش!


کفش کودکی را دریا برد

کودک روی ساحل نوشت:


دریای دزد...


آن طرف تر مردی که صید خوبی داشت


روی ماسه ها  نوشت:


دریای سخاوتمند...


جوانی غرق شد، مادرش نوشت:


دریای قاتل...


پیرمردی مرواریدی صید کرد،


نوشت:


دریای بخشنده...


موجی نوشته ها را شست،



دریا آرام گفت:


به قضاوت دیگران اعتنا نکن اگر می خواهی دریا باشی


http://aks.roshd.ir/photos/83.34225.original.aspx

الـــهی و ربی من لـــی غیرک ...

بگذار سرنوشت هرچه می خواهد ببارد وقتی ما چترمان خداست


http://www.askquran.ir/attachment.php?attachmentid=22368


خدایا راز دل با تو چه گویم که تو خود راز دلی                

دانه و لانه و بال و پر و پرواز دلی                


شبی که خورشید از نو زاده می شود...

در زمان ابوریحان بیرونی به دی ماه «خور ماه » (خورشید ماه) می گفتند که نخستین روز آن خرم روز بود.

خرم روز نخستین روز دی ماه، بلندتری شب سال را پشت سر دارد که پیوند آن با خورشید بلندترین شب سال * یـــلـــدا  * نامیده می شود.

یلدا در افسانه ها و اسطوره های ایرانی حدیث میلاد عشق است که هرسال در خور روز مکرر می شود.

 

ماه دلداده مهر است و این هردو سر بر کار خود دراند که زمان کار ماه شب است و مهر روزها برمی آید.

ماه برآن است که سحرگاه ، راه بر مهر ببندد و با او درآمیزد ، اما همیشه در خواب می ماند و روز فرا می رسد که ماه را در آن راهی نیست.

سرانجام ماه تدبیری می اندیشد و ستاره ای را اجیر میکند، ستاره ای که اگر به آسمان نگاه کنی همیشه کنار ماه قرار دارد،

و عاقبت نیمه شبی ستاره ماه را بیدار میکند و خبر نزدیک شدن خورشید را به او می دهد.

ماه به استقبال مهر می رود و راز دل با او می گوید و دلبری می کند و مهر را از رفتن باز می دارد،

در چنین زمانی است که خورشید و ماه کار خود را فراموش می کنند و عاشقی پیشه می کنند و مهر دیر برمی آید،

و این شب "یـلـدا" نام می گیرد.

از آن زمان هرسال مهر و ماه تنها یک شب به دیدار یکدیگر می رسند.


url.jpg

 

خورشید از نو زاده می شود و طبیعت دوباره آهنگ زندگی می کند و خرمی جهان را فرا می گیرد.

لقمه ای آرامـــ ــــش!

وای امروز بیست و یکمه، آذرماه چقد سریع گذشت نمیدونم شاید بخاطر اینکه برنامه درسی این ماهم فشرده بود و نرسیدم همش و بخونم . . .
پاییز اصلا زمان خوبی واسه درس خوندن نیست ،زمستون که دیگه بدتر خدا به داد من برسه امسال!

چقد امروز شبیه جمعه اس انگار تو زمان گم شم،خیلی وقته صبح خونه نبودم. امروز اصلا حال سرکار رفتن نداشتم خواستم واسه خودم باشم،
فارغ از دغدغه های دنیا و آدم هاش ...


http://parsa1390.persiangig.com/image/22.jpg


مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود.

استادی از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست.

مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: عجیب آشفته ام و همه چیز زندگی ام به هم ریخته است.

به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟

استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین را داخل نهر آب انداخت و

گفت: به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آن می سپارد و با آن می رود.


سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت.

سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت.

استاد گفت: این سنگ را هم که دیدی.

به خاطر سنگینی اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گیرد.

حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را!?

مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت:

اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می رود و الان معلوم نیست کجاست لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم

استاد لبخندی زد و گفت: پس چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری زندگی ات می نالی؟


اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده

استاد این را گفت و بلند شد تا برود.

       مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید

       و از جا برخاست ومسافتی با استاد همراه شد.

       چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی

       مرد جوان از استاد پرسید:

       شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می کردید

        یا آرامش برگ را؟

       استاد لبخندی زد و گفت:

       من تمام زندگی خودم را با اطمینان به خالق رودخانه

       هستی و به جریان زندگی سپرده ام

      و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم

      که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد

      از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمیشوم

       و من آرامش برگ را می پسندم.



خدایا آرامش خواهانم!

عطافرما...



بغــ ـض دقــ ــایق...

خیــ ــلی سخــ ــته دوری از تــ ـو،

دیدن عمر دقایق بــ ـی حضور بودن تــ ـو،




کاشکی چشماتو میداشتم،

کاشکی دستات مال من بود،

نفس های بی دریغت توی گوشم تا ابد بود
!



اما انگاری محـ ـاله...

لمس احساس نگاهت

دیدن خورشـــید چشمات


                              یه ســــــــــرابه . . .
 
                                       یه ســـــــــــــرابه . . .




رفتی و دلتنگی مونده چشم به راه رد پاهات
 

آره بغض توی سینه میمونه تا ناکجاهـــ
ا . . .


http://www.bipfa.net/i/attachments/1/1346147485709630_large.jpg


اینه فرجام یه عــــ ــاشـ ـــق!

انتــ ــظــ ـــار ...

بغــ ــض دقایــ ـــق...

 

    ❧خـ ـاطــره

ادامه نوشته

پیمانه عشق

لبریزم از بودن بی " تو "


بیا و خالی کن پیمانه را ...!


_ _ _ _ _ 

_ _ _

_

.

http://ragheb611.persiangig.com/image/2012/user7_pic898_1303908562.jpg

                                                        ❧خـ ـاطــره

ادامه نوشته

پرواز

آ ه ه ه . . . .

نمی شود این آسـمان را که می بارد،


پـر بکشم تا به تو بـرسم!


تویی که درهای آسـمانت را،


گشوده ای و بــی پـروا می باری


می بـــــــاری . . .



چنان که گویی همچو من دلـــی شکسـته داری!


                               در آغــوشم بگـیر!


                                    رهــایم مکـن!



که جز تو مأمنی نیست دلــهـای شکسـته را !

الــــــــهـم . . . .   امیــــــدم . . . .


بــــبــر مـــرا ! . . .


بـبـرم از این دنیای هزار رنگ،


خسته ام از این رنگین کمان گـردون،


من دلـم فـقـط آبــی بیرنگ آسمانت را می خواهد.


                                          

                                بــــبــر مـــرا  . . .


                        بــــبــر مـــرا  . . .


              بــــبــر . . . 

   ❧خـ ـاطــرهـ

السّلامُ و علیکَ یا اباعبدالله الحُسین(ع)

http://boyernews.com/wp-content/uploads/moharam.jpg


روزی که دین را یاوری می کرد خورشید

از خالق خود دلبری می کرد خورشید

باید وصیت نامه از خون می نوشت و...

اندیشه ها را رهبری می کرد خورشید

وقتی که ازعزمِ پَریدن حرف می زد...

پرواز را روشنگری می کرد خورشید

ظلم و فساد و کفر را می دید می سوخت...

باید قیام دیگری می کرد خورشید

امر به معروف خدا بَر شانه اش بود...

نهی از قبولِ سامری می کرد خورشید

با نام اسلام، از ستم لبریز بودند...

دین را از این ظلمت بَری می کرد خورشید

می کَند از جا قلعه عصیان گری را...

در خیبر خون، حیدری می کرد خورشید


پادشاه فصل ها...

پاییز یک شعر است

یک شعر بی مانند

زیباتر و بهتر

از آنچه می خوانند

پاییز، تصویری

رویایی و زیباست

مانند افسون است

مانند یک رویاست

سحر نگاه او
جادوی ایام است

افسونگر شهر است

با اینکه آرام است

او ورد می خواند
 
در باغ های زرد
می آید از سمتش

موج هوای سرد

با برگ می رقصد
 
با باد می خندد

در بازی اش با برگ
 
او چشم می بندد

تا می شود پنهان

برگ از نگاه او،

پاییز می گردد

دنبال او هر سو

                               هرچند در بازی

                          هر سال، بازنده ست

                        بسیار خوشــحال است

                     روی لبش خنده است

                  من دوست می دارم

                آواز هایش را

             هنگام تنهایی

         لحن صدایش را

      مانند یک کودک

   خوب و دل انگیز است

                    یا بهتر از اینها


                        "پاییز پاییز است"

دوس جونیای خودم، من یه مدت نیستم،

ببخشید که یه مدت محبت هاتون بی جواب می مونه،

برگشتم حتما جبران می کنم.

دلم براتون تنگ میشه،

واسم دعا کنید!

حیاط خلوت دل!

در دلم حياط خلوتـي ست، غرق در سكوت

مثل لحظه هاي خـواب هر غـروب

وقت گـرگ و ميـش پنجره

خيره مي شوم به آسـمان

روبه انتهاي آفتاب آن زمان،  از خودم هــزاربـار دور مي شوم

مي روم ته حيــاط خلــوت دلــم

مثل روزهاي اول رسيدنم، خـالي از غرور مي شوم

حرف مي زنم با غـروب و با خـدا، با تمام آيه ها

يك سوال، مثل بـادبـادكـي بـدون نـخ

گير مي كند، مـدام

لا به لاي شاخه هاي ذهـن مـن

كيست صاحب حـيـاط؟ مـن، غـروب؟

يا كه آن خــداي خــوب؟


f0a78h2cvp731jw6qmey.jpg

اعجاز زیبای قرآن...

داشتم درباره یه موضوع تو اینترنت سرچ می کردم که اتفاقی به این مطلب برخورد کردم،

مطلب زیبایی درباره اعجاز قرآن و کلام خداست!


هنگام انفجار و فروپاشی ستارگان، گازها و موج های حاصل،

ترکیبی بسیار زیبا بمانند گل سرخ (رز) ایجاد می کنند.

عکس زیر توسط تلسکوپ هابل ناسا گرفته شده است

و توسط ناسا "انفجار گل سرخ" نامیده شده.

این پدیده در قرآن مجید 1400 سال پیش در سوره الرحمن

آیه 37 بیان گردیده است:




 

فَإِذَا انشَقَّتِ السَّمَاء فَكَانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهَانِ



هنگامی که آسمان از هم شکافته شود و مانند گلی سرخ رنگ (گلگون) درآید.

آیه ی ۳۷ سوره الرحمن

آموزگار عشق...

پیشکش به ساکنان حریم عشق


با تو آغــــــاز کردم  عشــق را

و به پایان می برم نیز هم...

ای دست نایافتنی ترین خواستن!

ای دورترین نزدیک!

ای خاطره ساز عاشقانه هایم!

ای سرآغاز بودن!

ای بهانه نوشته هایم!

کاش می دانستی دوریت دور نکرده ، بودنت را...

خواستنت را...

و پر از خواهش است ،

نفس هایم نفس هایت را...

و گوش ها صدایت را...

 

واژگان رقصان درونم را به لرزه می آورند و متولد می شوند ،

لاله گوشت که نه کاغذ را نشانه می روند!


کاش می شد همچون خیال تا تو پرواز کرد،

 

و به جان نوشید اکسیــــــر نــاب هـــــــوایت را !

 

و زیر باران نگاهت شست این انتظار ویران را،

و نمود مهرین کمان عــــــــشق را...


                     

خـ ـاطــرهـ


قدر زن بودنت را بدان!

تــو زن شدی

نه برای در حسرت ماندن یک بوسـه،

برای خلق بوسـه ای از جنس آرامـــــش...

تــو زن نشدی کـــــه

همـخواب آدم های بی خواب شـوی،

تو زن شدی که برای خـواب کسـی...

رویــــــــــــا شوی...

تو زن نشدی کـه

در تنهاییت حسرت آغوشی عاشقانه را داشته باشی،

زن شدی تــا...

آغوشی در تنهایی عشقت باشی...

... قدر زن بودنت را بدان ...



بـی دلیــل ...

میـگوینـد...

به زنان نباید بال و پرداد ... " میپرند"!

اما زنان فقط پروازهای عاشقانه را دوست دارند...

"بی دلیل نمی پرند"!

میگویند...

به زن نگویید دوستت دارم..." خوش را میگیرد"!

اما زنان"فقط"

دستان عشقشان را میگیرند و میگویند دوستشان دارند!

میگویند...

نباید به زنان توجه زیاد کرد..."خودشان را گم می کنند"!

اما زنان فقط وقتی گم می شوند که

عشقشان "بی توجهی" کند!


همیشه باید یکی باشه...

"همیشه باید یکی باشه"

که معنی سه نقطه‌های آخر جمله‌هاتو بفهمه

. . .همیشه باید یکی باشه

تا بغض‌هاتو قبل از لرزیدن چونه ات بفهمه

. . .باید یکی باشه

که وقتی صدات لرزید،بفهمه

اگه سکوت کردی بفهمه

. . .کسی باشه که

اگه بهانه‌گیر شدی،بفهمه

. . بایدیکی باشه

اگه سردرد را بهونه آوردی برای رفتن و نبودن

بفهمه به توجهش احتیاج داری،

بفهمه که درد داری

. . که زندگی درد داره

بفهمه که دلت برای چیزای کوچیک تنگ شده،

بفهمه که دلت برای قدم زدن زیر باران

برای بوسیدنش،

برای یه آغوش گرم تنگ شده

"همیشه باید یکی باشه . . .

: Kiss And Tell

و تـو همیـــشـه سـعی داری بــــــــه مــن هشــدار بـدی

نسـبت بـه دختــران زیبــایی که اون بـیـرون هســتـند!

حـالا در نـهـــــایـت مـن درســـم رو یـاد گـرفـتـــــم

و او یـه داسـتان برای تعریـف کردن بـه دست آورد:

 

نبــ ـ ـ ـ ــوس و نگـــ ــ ـــو

نبــ ـ ـ ـ ــوس و نگـــ ــ ـــو

 

ایـن آهنـگـیـــه  که مـــــادرمــــ ـ ـ  زمـزمــه میـکـرد

عـشـــــــــــق هیـــــچ هـزیـنـه ای نـــدارهـــــ ـ ـ ـ ـ

شــــــــــادی بـــرای هـمـــه رایگــــانهــــ ـ ـ ـ ـ

فقـط اونـو مثل یه اشـتیــــاق تلقی کنـ ـ ـ ـ ـ ـ

اگر یک روز به خواسته دلت عمل کنیـ ـ ـ

احتـمالا اشتـــــباه خـــواهی رفــــتـ ـ ـ ـ

دـنبـال دختــــــری خـواهـم رفـــتــ ـ ـ ـ

همان طور که او تا دور دست هـا می رودـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ

 

نبــ ـ ـ ـ ــوس و نگـــ ــ ـــو

نبــ ـ ـ ـ ــوس و نگـــ ــ ـــو

 

سالــــــــــها بعـــــد عشــ ـ ــ ـ ـــق را یــافــتـم

وقتی که به نـظر می رسید دلـــ ـ ـخواه من است

دختـــری کــه همچون فرشــته ای رویـــایی بــود

و بـرایش هیـچ هزینـه ای نـمی بـایست پـرداخــت

در نهــــایت روزیــــ ـ ـ  عـزیـــــز مـــن رفـتـــــــ

و آنوقت حرفـــــهای مــــــادر محقــــــــــق شــد

بـا قلبـــــــــــی شـکســـــته گـــــــریه میکـــــردم

مــــــــــن تمـامـا افســـــرده شـــــده بـــــــــودم

 

نبــ ـ ـ ـ ــوس و نگـــ ــ ـــو

 

عشــــــــــــــــــــق همیـــــــشــــــــــــــــه

عشــــق همیــــــشه فروشـــــــــی ست

چــون یــه نـــفر حــاضــر میــــشه

یـه نـفـر حــاضر میــــشـه

بـهــــاشـو بــــــده

(یکــــی از دو طــــرف)

ترجمه آهنگ وبم

زنـــــدگــــــــے

زندگی را به تمامی زندگی کن.

دردنیا زندگی کن بی آنکه جزیی از آن باشی.

 

همچون نیلوفری باش در آب، زندگی در آب، بدون تماس با آب!


زندگی به موسیقی نزدیک تر است تا به ریاضیات. ریاضیات وابسته به ذهن اند و زندگی در ضربان قلبت ابراز وجود می کند!


زندگی سخت ساده است!

خطر کن! وارد بازی شو!

چه چیزی از دست می دهی؟

با دستهای تهی آمده ایم و با دستهای تهی خواهیم رفت.


فرصتی بسیار کوتاه به ما داده اند،

تا سرزنده باشیم، تا ترانه ای زیبا بخوانیم، و فرصت به پایان خواهد رسید.


آری، این گونه است که هر لحظه غنیمتی است!


به هر چه بر می خوری زندگی است، با تمام زیبایی اش!


واقعی تر زندگی کن. نقاب ها را کنار بگذار. آنها بر قلبت سنگینی می کنند.


همه ریاکاری ها را کنار بگذار.


عریان باش.


البته خالی از دردسر نخواهد بود، اما همین دردسر ارزش آن را دارد،

زیرا تنها پس از آن دردسر است که رشد پیدا می کنی و بالغ می شوی.


هر لحظه با گذشته وداع کن.


در دنیای ناشناخته بمیر تا به دنیای ناشناخته راه یابی،


با مردن و لحظه به لحظه تولد یافتن خواهی توانست زندگی را زندگی کنی و مرگ را نیز هم!


تلاش نکن که زندگی را بفهمی،زندگی را زندگی کن!


تلاش نکن عشق را بفهمی، عاشق شو!


زندگی فقط فرصتی است برای تعالی، برای بودن، برای شکوفا شدن.


زندگی به خودی خود خالی است.

تا وقتی خلاق نباشی قادر نخواهی بود آن را با رضایت خاطر پر کنی.


تو نغمه ای در دل داری که باید سراییده شود و رقصی که باید به اجرا در آید.


مرگ تنها برای کسانی زیباست که،زیبا زندگی کرده اند!


از زندگی نهراسیده اند!

شهامت زندگی کردن را داشته اند!


کسانی که عشق ورزیده اند، دست افشانده اند و زندگی را جشن گرفته اند!


پس: هر لحظه را به گونه ای زندگی کن،که گویی واپسین لحظه است

و کسی چه می داند؟


شاید آخرین لحظه باشد!